پسربلاو دختر طلا

یه شب عجیب

1392/11/12 16:45
نویسنده : sahar
798 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام یه روز و شب خیلی وحشتناک رو براتون میخوام تعریف کنم .استرس

چند روز پیش من خیلی خسته بودم و حسابی هم خوابم گرفته بود تا ساعت 4.30 طاقت آوردم بعدش دیگه نتونستم و به بابا حمید گفتم من میخوام بخوابم شمادوتا وروجک هم داشتین سی دی میدیدین.

رفتم تو اتاق و خوابیدم یعنی بیهوش شدم ساعت 5.45 چشمم و باز کردم دیدم سارا رو اپن نشسته و  داره آلبالو خشکه ها که تو یه کاسه ریخته بودم و میخوره و یه عالمه هم از اونا رو ریخته رو زمین یعنی سرامیک جلو آشپزخونه آلبالو بارون شده امیر سهیل هم همون موقع دید و داشت جمعشون میکرد و منم مثلا با خودم میگفتم اشکال نداره پاکشون میکنم و بذارم بچه لذت ببره ابله یه دفعه سارا لج کرد و کاسه آلبالو رو پرت کرد زمین و شکست منم بدو اومدم و شروع کردمم به جمع کردن اونها و دیدم اوه اوه سارا دست و پاش و لباسش با ماژیک قرمز یکیه و روی اپن و کابینت و هر جا که دست گذاشته ماژیکی شده .رفتم تو اتاق و به حمید گفتم چرا ماژیک رو برنداشتی و سارا همه رو گند زده و............. اونم اومد بیرون و داشت با سارا حرف میزد که جشمم خورد به مبل ها و دیدم بـــــــــــــــله مبل ها هم ماژیکی شدن .دیگه حساااااااابی عصبانی شدم و کلی باهاش دعوا کردم . شامپو ریختم تو یه سطل و دادم حمید که تمیزش کنه بعد که به سختی پاک شد سارا رو برد تو دستشویی و همه دست و پاهاشو شست و بعد دادش به من که لباس تنش کنم لباساشو عوض کردم و گفتم بشینیم یه چایی بخوریم .داشتیم چایی میخوردیم حمید دید مارک لباسش که استیل بود باز شده کندش و گذاشت تو سینی و سارا مشغول بازی شد بعد حمید از من پرسید چای میخوری یکی دیگه برم بریزم گفتم آره و تا دو قدم راه رفت دیدم یهو داد زد و نشست رو زمین .دیدم بله اون مارک یکی از پایه هاش فرو رفته کف پاش وقت تمام

هیچی نشستیم و درش آورد و سارا هم ترسیده بود و گریه میکرد و من از گریه اون خندم گرفته بود و هی با حمید میگفتیم هیچی نیست چیزی نشده و اون جیغ میزد و گریه میکرد .بعد از آروم شدن جو خونه سارا مشغول بازی شد که دسته یکی از اسباب بازی هاشو کرد تو دهنشو باعث شد حالش بهم بخوره دوباره مشغول تمیز کردن فرش و سرامیک شدیم .بعد نشستیم شام خوردیم بعدا از شام سارا اصرار کرد که منم کمک کنم و باباش هم یه پیاله ترشی رو داد دستش که بیاره دیدم بلــــــــــــــــــه آب ترشی از کاسه ای که سارا کج گرفته داره میریزه رو فرش دویدم سمتش که کاسه ترشی رو بگیرم دستش خورد به کاسه ماستی که دستم بود واز دستم افتاد فرش و مبل و میز و............. همه ماستی شد .دیگه از عصبانیت گذشته بود ساعت 9.30 بود و تو سه ساعت هزااااااااااار بلا به سرما آورد این خانوم آتیش پاره با بابا دوتایی میخندیدیم و قه قهه میزدیم که چه شبیه امشب قهقههقهقهه

پسندها (5)

نظرات (6)

هستی مامی طاها جوجو
13 بهمن 92 16:40
الهیییییییییییییییییی عزیزم سارا جیگملی
poya
16 بهمن 92 22:28
سلام سحر جون وبلاگ قشنگی داری خوش اومد ، تونستی به سایت ما هم سر بزن http://bia-parand.ir
امیرحسین 21
19 بهمن 92 18:12
سلام سحر خانم خوشحالم که تونستم یه بار دیگه بیام از وبلاگ قشنگت سر بزنم بچه ها رو از طرف من ببوس برا ما هم که بچه نداریم دعا کنین...
مامی مهدیار
27 بهمن 92 11:46
چه شبی بوده اون شب...
امير
30 بهمن 92 16:37
خيلي قشنگ بودن اگه به وب منم سر بزني خوش حال ميشم حدودا 100 تا داستان غمگين دارم
ساسان اس ام اس
4 مرداد 94 15:49
سلام معلومه نی نی باحالی داری. امیدوارم همیشه سالم باشه. تو انجمن سایتمون مطالب زیادی درباره کودکان و همسرداری داریم. من بهت سر زدم اگه شما هم دوست داشتی به سایت ما سر بزن. ممنون «شما هم کارت شارژ رایگان میخواهید؟ وارد شوید کارت شارژ رایگان دریافت کنید.» www.SasanSMS.ir کامل ترین آرشیو اس ام اس www.SasanSMS.ir/Forum متفاوت‌ترین انجمن سرگرمی و تفریحی فارسی‌زبانان