پسربلاو دختر طلا

آخرین افطاری سال 1391

امروز اومدم تا اخرین عکسها رو از افطاری ماه رمضون سال 1391 رو براتون بگذارم و از شیطونی های سارا خانوم بگم که همه تو رستوران خاله سوری مونده بودن که واقعا سارا دختری که این کارها رو میکنی یا پسر ؟ خانومی شما مدااااااااااااااااام از لبه تخت ها بالا میرفتی و خودت روپرت میکردی تو بغل بابا یا هر کس که از کنارت رد میشد و همه با چشمهای گرد به شما نگاه میکردن و حسابی میترسیدن که نکنه خدایی نکرده اتفاقی برای شما بی افته وبعد که میدیدن که خداروشکر سالم هستی و داری میخندی و دوباره میخوای تکرارش کنی میگفتن وایییییییییییی ماشالله چه نترسهههههه راستی یه کلمه جدید هم یاد گرفتی میگی تدید(ترسیدم) اونجا شما چون صدای سگها رو میشنیدی مدااااااام صد...
18 شهريور 1391

میگن خدا بچه ها رو نگه میداره

پسر گلم تو این سفر اخرمون یعنی مازندران تو راه بابایی گفت بریم روستای آلاشت رو هم ببینیم و همه موافقت کردیم و رفتیم تو جاده یه جایی رو ایستادیم برای خوردن چایی و دیدن اون منظره های زیبا از ارتفاع . خیلی منظره قشنگی بود بابا هم رفت مشغول چیدن زرشک های کوهی شد و شما هم وایستاده بودی و باهاش صحبت میکردی و ما هم مدااااااااااااام صدات میکردیم که جلو نرووووووو  من داشتم چایی میخوردم و دیدم که بابا ازت خواست اون بشقاب رو که دستت بود بهش بدی و شما تا خواستی اون رو بدی به بابا پات روی سنگهای کوه سر خورد و.............. بله رفتی پایی و من دوون دوون به سمت شما میدویدم و میگفتم یا امام زمان و داد میزدم و صداش میکردم بابایی یه دفعه گرفتت و یک...
17 مرداد 1391

جوجوها در سفر به مازندران

جمعه با دختر خاله مامان خاله سمیرا و همسرش و بچه هاشون رفتیم فرح آباد مازندران شما ها هم توی راه یا میرقصیدن یا خواب بودین چون خیلی شیطونی میکردین و خسته میشدین این اولین سفری بود که سارا خانوم رو مثل یه دختر خوب حسابی غذا میخورد و مامان رو اذیت نمیکرد   حالا هم براتون چند تا از عکسایی رو که گرفتیم ازتون رو میگذارم . اینجا ساعت 11 صبح هست و شما دوتا جوجوی خوشگل خوابیدین .الهی قربونتون برم ایشالله همیشه همین جوری همدیگه رو دوست داشته باشین و با هم مهربون باشین  اینجا هم که با بابایی  تو قایق هستین تو جزیره نیلووفر آبی  و این هم یه بستنیه خیلییییییی خوشمزه که سارا خانوم برای اولین بار احساس بزرگی میکردن و ب...
17 مرداد 1391

یه کار خطرناک و منحصر به فرد سارا

واییییییییییی مامانی شما یه کار خیلی خطرناک میکنی که مامان با هر بار دیدنش  نصفه گوشت تنش میریزه این بار با احتیاط کامل سعی کردم  تا همین طور که کارت رو میکنی ازت عکس هم بگیرم تا بعدها خودت ببینی که چه دختر بلایی بودی عزیزم  مرحله اول از روی تخت مامان و بابا سعی میکنی بری تو تخت پارک خودت  که این جوری میشیییییییییییییی بعدمرحله سوم  حالا سعی میکنی خودت رو به میز توالت برسونی  و ....... و بعد که میبینی این جوری خیلی سخته و امکان افتادن هست  میری رو میز و ............ و در اخرررررررررررررررر حالا کارت رو راحت انجام میدی البته ببخشیدا فوضولیتون منظورمه ...
7 مرداد 1391

کارهای جدید پرنسسم و جوجو

امروز گل پسر مامان روزه گرفته الهی قربونت برم مامانی  دیشب خونه خاله مونا مامان آوای بلا دعوت بودیم اونجا چون علیرضا و نگین روزه بودن و گفتن روزه کامل گرفتن تو هم به بابا حمید گفته بودی که میخوای امروز روزه بگیری و بعد هم به من گفتی که بابا اجازه داده و من هم قبول کردم حالا از صبح که خواب بودی تا ظهر ظهر هم با اصرار من چند قاشق غذا خوردی میترسم اذیت بشی گل پسرم ولی فقط دو سه قاشق خوردی و میخوای تا افطار چیزی نخوری عزیزم خدا کنه اذیت نشی و خدای مهربون کمکت کنه  پرنسس هم که دیشب خونه خاله مونا از خاله فاطمه من آدامس گرفتی و شروع کردی به جویدن وایییییییییییییییی خیلی خوشگل میخوردیش باورم نمیشد اینقدر قشنگ ادامس رو بجویی بعد هم...
5 مرداد 1391
1